روز بعد از تعطیلات
دیشب که داشتیم با گل پسری میخوابیدیم بهش گفتم دانیال جونم بیا بخواب گفتم نمی دونی چه قدر دلم برات تنگ میشه . من فردا باید برم دانشگاه و زودی میام. نگاهش را به چشمام دوخت وبا نگاه پر غم بغلم کرد و گفت: مامان نرو مامان ارامش منی دودوش منی .
بعد دست انداخت گردنم و تا صبح هم دستم را ول نمی کرد .
دلم هری ریخت پایین
قربون مهربونیت برم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی