شروع کلاس شعر و قصه
دانیال عزیز ما روش شنبه 16 شهریور کلاس شعر و قصه را شروع کرد .
دانیال را بوسیدم و گفتم برو گلم منم همینجا(بیرون کلاس)میشینم و منتظرم تو بیای اونم رفت و عین پسرهای خوب و مظلوم نشست روی صندلی و جلوش هم یه میز کوچولوی قرمز. بعد کلاس شروع شد و بعد یکساعت خانم معلم از مامانا خواست برن توی کلاس که براشون صحبتهایی بکنه بعد هم حاضر غایب کرد و خداحافظی کردن تا 4شنبه دانیال همین که بیرون اومد شروع کرد به تعریف کردن و کلی کلاس و خانم معلم به قول خودش را خیلی دوست داشت و دلش میخواست فردا هم بیاد پیش دوستاش . خانم معلم گفته بود دوتا فرشته همراهمونه که همه چی را میبینه و به من میگه و من اگه بچه خوبی باشین بهتون جایزه میدم خلاصه دانیال خیلی خوشش اومده از کلاس و منتظره که دوباره بره و خیلی خانم زهرا به قول خودش براش مهمه و دیشب خواست که پایین تخت ما برای یک شب بخوابه وقتی گفتم یه شب عیب نداره گفت خانم زهرا ناراحت نمیشه گفتم نه یک شب عیب نداره بعد خوشحال و شاد اومد و خوابید ...