دانیالدانیال، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

رویای کودکی

تیاتر

تیاتر نیم وجبی که دانیال رفته بود خیلی خیلی خوشش اومد و لذت برده بود و همش دست مامان را بوس میکرد و تشکر میکرد و هرکسی را بعدش دید تعریف کرد که ما نمایش رفتیم و تعریف میکرد چه گذشته بود در نمایش  
21 شهريور 1392

دانیال و کلاس شعر و قصه

دیروز کلاس شعر و قصه خیلی خوب بود دانیال مثل گل پسرهای خوب رفت سرکلاس نشست وبعد اخر کلاس مربی مارو خواست که برامون شعر و قصه ای که گفته را بگه که ما با بچه ها کارکنیم و تحلیل نقاشی بچه ها را برامون گفت که جالب بود: بچه هایی که تک رنگ در نقاشی استفاده میکنن بچه هایی هستن که حرف حرف خودشونه و غد هستن بچه هایی که از چند رنگ استفاده میکنن مطیع تر و حرف شنو تر هستن و همکاری میکنن با دیگران بچه هایی که یک رنگ را هی پررنگ و با فشار میکشن اینها عصبی و پرخاشگرن بچه هایی که کم رنگ میکشن کم رو و خجالتی هستن بچه هایی که رنگ قرمز تند را استفاده میکنن عصبی و پرخاشگرن یا بچه هایی که لباسهای قرمز چیغ دوست دارن بچه هایی که رنگ زرد استفاده میکنن بچ...
21 شهريور 1392

دانیال و شهربازی

یه شب درهفته گذشته مامان و عمو حمید و دانیال رفتن هایپراستار و دانیال رفت شهربازی و کلی بازی کردن و لذت برد   عزیز دلم همیشه شاد باشی و لذت ببری
18 شهريور 1392

سفر اصفهان و بازدید از اماکن دیدنی

دانیال و مامان و بابا یه عصر 5شنبه شهریور ماه حرکت کردن به سمت اصفهان و روز جمعه را به تخت پولاد ( مزار بابامرتضی-پدربزرگ دانیال)رفتن و بعد هم به کنار زاینده رود و دیدن پلهای خواجو -سی وسه پل-فلزی-فردوسی-چوبی-شهرستان-بزرگمهرو... کوه صفه- پارک ژوان- باغ پرندگان -میدان نقش جهان و مسجد شاه. دیدن کردن و بعد هم دوغ گوش فیل و بریونی خوردن و اخر شب هم به سمت تهران حرکت کردن عکسهاش را هم درنزدیک ترین فرصت خواهم گذاشت
18 شهريور 1392

شروع کلاس شعر و قصه

دانیال عزیز ما روش شنبه 16 شهریور کلاس شعر و قصه را شروع کرد . دانیال را بوسیدم و گفتم برو گلم منم همینجا(بیرون کلاس)میشینم و منتظرم تو بیای اونم رفت و عین پسرهای خوب و مظلوم نشست روی صندلی و جلوش هم یه میز کوچولوی قرمز. بعد کلاس شروع شد و بعد یکساعت خانم معلم از مامانا خواست برن توی کلاس که براشون صحبتهایی بکنه بعد هم حاضر غایب کرد و خداحافظی کردن تا 4شنبه دانیال همین که بیرون اومد شروع کرد به تعریف کردن و کلی کلاس و خانم معلم به قول خودش را خیلی دوست داشت و دلش میخواست فردا هم بیاد پیش دوستاش . خانم معلم گفته بود دوتا فرشته همراهمونه که همه چی را میبینه و به من میگه و من اگه بچه خوبی باشین بهتون جایزه میدم خلاصه دانیال خیلی خوشش اومده از...
18 شهريور 1392

دانیال و جشن رمضان

ببخشید که با تاخیر نوشتم این مطلب را دانیال و مامان و بابا شب 28 ماه رمضان رفتن برج میلاد برای جشن رمضان اونجا دهکده حیوانات بود و دانیال خیلی از دیدن حیوونا لذت ببرد بعضی از اونها را ببینین: ...
28 مرداد 1392